انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

اتحادیه سه انجمن،
و وبلایگ نرگس هواخواه

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۶ - Zeinab nasiri
    👏👏👏
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۴ - خوفی
    خوفی
نویسندگان

قورمه سبزی با گوشت
پشت در اتاق کفش‌های بابا، آب بارون قورت می‌داد...
بارون تند می‌بارید، کفش‌ها رو یه گوشه‌ی ایوان گذاشتم،
خدای‌ِمن، ته کفش‌ها انگار خیلی وقت بود ساییده شده بودند.
کیسه‌ای که پر بود، از زباله‌های مردم شهر زیر بارون کمر خم کرده بود.
دلم نیامد کم گریه کنم
قورمه سبزی با گوشت...

قلم: سیده زهرا نواب

 

از اونجا که خیلی‌هاتون نمی‌تونید طلسم انجام بدید کلی سفارشات بودند...
بنده این الیست رو تهیه کردم توجه داشته باشین که من دارم انجام میدم #سنگینیش #بهاش برایِ منِ

 و صدقه طلسم رو مثل یک کمک هر چقدر که در توانتونه صدقه بدید. ۵ هزار تومان ده‌هزار تومان فرقی نداره.😊

 

به نام خدا:

🦋طلسمات محبت عشف:
قبلش باید بگم من باید بدونم نکات رو و بعد طلسم رو انجام بدم.

■ تسخیر قلب/محبت🌙: 200
■ بهبودی رابطه🌙: 150
■زناشویی🌙: 200
■جلب مرد🌙: 200
زیبایی که هر مردی به شما توجه کنه بدون در نظر گرفتن چیزی و جذاب ببینه شمارو بسیار بسیار قوی وپر نتیجه🌙:  250
■جلب خواستگار🌙: 250
■معشوقه خواستگار🌙: 200
■ عشق ابدی🌙: 150 توجه این یک پکیج مخصوص اموزشه که حتما خودت انجام  میده و فوق قوی.
■ بازگشت معشوق🌙: 300
■ مطیع کرد خانواده🌙: 100
■ باطل کردن سحر🌙: 350
■ مهر های بسیار قوی🌙: 100
■ انواع طلسمات هرنریوس؛ قرانی، جعفر‌جنی، و...:
■سرکتاب🌙: 100 تخفیف برای دو نفر اعضای خانواده🌙: 150
■انواع دعا🌙: 100
■جلوگیری از خیانت🌙: 100
■راضی شدن شخص هنگام درخواست🌙:150
■حذف نفر سوم (توجه که نفر اول شما باشید نه شما دوم باشید وگر نه طلسم اثر نمیکنه)🌙: 250
■ ترک مواد و مشروب🌙: 600 دارای خادم و اذن و بسیار سخت

 


پیام دادن شخص به شما💌  ۱۰۰
طلسم رومی درمان افسردگی🧘‍♂ ۱۵۰
 دلتنگ کردن شخص احساسی👬 ۱۵۰
استخدام خادم رزق و روزی  بسیاااار قویییی💰 ۲۰۰
محبت مردم👨‍👨‍👧‍👦 ۲۰۰

 

🐈طالع ابجد:
●ستاره بخت جفت است یا خیر🕯: 80
●انواع کار با حروف ابجد🕯: 80
●فنگشویی🕯: 250 داخل اینستا فنگشویی ۸۰۰ الی یک ملیون به بالا انجام میشه🤷‍♀
●فال بله‌ خیر🕯: 60
●شمع تراپی🕯: 60

♡انواع سیجیل رونیک🕯: 30
♡سبجیل یا طلسم مخصوص🕯: 100
♡طلسم بارداری🕯: 200
♡ احتمال قبولی کنکور 90%🕯: 300 بسیار قوی
♡ پکیج طلسم قبولی آزمون و موفقیت تحصیلی، بیزینس، کار، شغل🕯: 200


▪▪ ثروت🌚: 100
▪▪ زبان بند🌚: 250
▪▪ طلسمات فقط🌚: مدرسه: 100

♡ انواع طلسم‌های زیبایی🦋: 80
شامل:، پوست، مو؛ لب، چشم های گربه ای، پوست برنزه، لب‌های قلوه‌ای، سینه‌های بزرگ‌تر، چاقی، لاغری، و... به درخواست شما هر طلسمی که بخواید.
♡رنگ‌چشم🦋: 200  تخفیف خورده 80%
♡پکیج زیبایی کامل🦋: 160

برای سفارش pv: @noteehsas

یادم میاد وقتی بچه بودم یک شب که پدرم از سرکار خسته و بی‌حال رسید خونه وقتی من رو دید بغلم کرد و گذاشت رو دوشِش.
از یک متر رسیدم به دو متر و احساس بزرگی کردم...
آرزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف؛
برای همین دستم و دراز کردم و تا دستم بهش برسه . نرسید پدرم خسته شد بود ولی بهم نمی‌گفت.
خستگی و از کوتاه شدن قدم فمیدم...
از اینکه دیگ نمی‌تونست کاملاً صاف بایسته تا من دستم رو به سقف برسونم.
برای همین سرم و آوردم پاین و بهش گفتم: میشه خسته نشی!؟
خندید، پدرم قوی ترین و خستگی ناپذیر ترین مرد دنیا بود چون زانو هام رو گرفت و بلندم کرد.
خیلی راحت دستم به سقف رسید، خیلی راحت به آرزوم رسیدم، بعد از اون این سوال شد تیکه کلامم.
از همه می‌پرسیدم! ولی همه لبخند نمی‌زدن، همه ادامه نمی‌دادن، هرچی گذشت معنی خستگی و بهتر فهمیدم... فقط جسم آدم نیست که خسته میشه، فقط دست و پا و بدن نیست که خسته  می‌میشه! ادما روحشون هم خسته میشه؛ دلشون هم کوفته میشه.
و این چیزی هست که آدمارو از پا درمیاره یک روز خسته شدم از صبوری کردن از جنگیدن، از ادامه دادن از زندگی کردن و...
هزار نفر خستگیم و دیدن هزار نفر بهم گفتن: میشه خسته نشی؟!
ولی لبخند نزدم  ولی ادامه ندادم.
تا اینکه تو اومدی تو زندگیم، خستگیم و دیدی، خستگیم و فهمیدی، با خستگیم خسته شدی...
سرم و گزاشته بودم رو پات که پایین و نگاه کردی و گفتی: میشه خسته نشی!؟
 لبخند زدم؛ روحم سبک شد و انقدر پرواز کرد که دستش خورد به سقف.
تو اون نفری که ب خاطرت خسته نمیشم‌...
فقط یک سوال دارم ازت میشه از دوست‌ داشتنم‌ خسته‌نشی؟!

به قلم: آرمین جعفری

 

کوه به مانند پدر...
به مانند دردهایش به شکل 
دست‌های زخم خورده‌اش 
به غصه‌های 
پینه‌بسته‌‌ی دلش
پدر یعنی‌عامل‌ِ زندگی

قلم: نگین کردامیر

 

روز مرِگی هایم، باز صبح را به غروب گره زد...
دیر رسیدم، چه سکوتی دارد این جا
چه قدر دور شده‌ای از خانه 
مگر نگفتی:
- غروب‌های جمعه یک دور همی جانانه می‌چسبد!
جای تو خالیست، لباس های کارت هنوز درکیسه، انتظار شنبه را می‌کشند...

دلنوشته: دوریت درد دارد
قلم: سیده زهرا نواب

 

 

چشم...
باورت می‌شود چشم‌ها گیرایی خاصی دارند؟
و تو را مجبور به هر کاری می‌کنند، به مرگ؛ به زندگی؛ به عشق و... چشم‌ها خیلی از قلب‌ها درد هایشان بیشترند، گریه می‌کنند! می‌خندند! غم می‌خورند! می‌شکنند! اما دَم از گلایه نمی‌زنند.
بعضی اوقات وقتی فکر می‌کنم می‌یفهمم گناه زیادی انجام دادم مثلا نگذاشتم چشمان گریان بشوند و دردها چکه چکه به مانند باران ببارند؛ آنقدر این گناه را تکرار کردم که حال انبوهی درد در دل دارم تو بگو چه کنم با این انبوه گناه؟

قلم: نگین کردامیر

 

رو به روی تو ایستاده‌ام، خورشید بانو
باز مرا دیدی و غروب کردی...
تو دنیا را گشته‌ای، و دست بر سینه‌ی آفاق کشیده‌ای
فردا صبح که بیایی، دیگر مرا نمی‌بینی
آخر من گماشته‌ی بی‌مزد و مواجب حضرت شب می‌باشم.
قرص ماهم، خورشید بانو...

قلم: سیده زهرا نواب

 

برگ‌هایِ سیلی خورده؛ سرما بغل گرفته بودند و خواب تو را می‌دیدند،
پاییزم تو تند دویدی در کوچه باغ
مگر قصه‌ی کوچه باغ و باغبان را نشنیده
بودی...
ترکه ‌ای باغ، تشنه گل دادند، و میوه‌ی کال بر زمین گذاشتند... تو هم تنها آمدی و ابرهای تیره را در پشت کوه ها به دست راهزنان سپردی
پاییز من...

قلم: سیده زهرا نواب

 

 

نفس در سینه‌ام حبس ماند؛ قلبم آن‌چنان بی‌قرار می‌تپید که صدایش در سرم آوازخوان بود.
رگه به رگه‌ی وجودم در تلاطم نبودش، در سرمای زمستان می‌سوخت. 
آتشی بود در جانم؛ هرچه چشم می‌چرخاندم، جمال یار را نمی‌یافتم. 
حال و هوایم سخت، خراب و محتاج بود. 
همان‌طور که به دیوار تکیه داده بودم، آرام نشستم، سرم را روی زانوها و زانوهایم را میان آغوشم جای دادم. 
سعی می‌کردم با نفس‌های پیوسته و آرام تلخی گلویم و رگبار اشک از چشمانم را کم کنم. 
سرم را بالا آوردم و نگاهم را به دل‌آسمان کشاندم، تبسمی‌تلخ لب‌هایم را کمی به جان آورد. 
همه‌چیز بود، همه‌چیز جز "او" جز آن‌که تـمام من بود... 
مگر ماه، چهارده روزه نیست!
مگر این پل، نامش عشق نیست!
 مگر شال‌گردن من قرمز نیست! 
پس چرا؟ پس چرا! "او" نیست. 
نکند قرارمان را از یاد برده، نکند قلب ‌بیمارم را از یاد برده، یعنی یادش نیست که درمانم در وجود اوست؟ 
لبخندم حقیقی‌تر شد و وجودم آرام
اگر می‌خواست می‌آمد دیگر، پاهایش را که نبسته‌اند، امروز را هم نداند. 
چشم‌هایش را که نبسته‌اند، یعنی ماه به این پر‌ جلایی را تشخیص نمی‌دهد.
یعنی مرا از یاد برده؟ 
پاهایش را که نبسته‌اند، اگر می‌خواست می‌آمد دیگر!
نکند زمستان به جانش رخنه کرده و در مرداب خواب کشانیده؟ 
در افکارم غرق بودم که صدای پایی سخت نزدیک می‌شد. 
سرم را بالا آوردم و در چشمانش خیره ما‌ندم. 
خودش بود.
 یار وقت‌نشناسم، عشق محبوبم بود. چشمانم انگار بیشتر در اشک غرق می‌شد. بلند و بی‌هیج حرف پیش در آغوشش غرق شدم. 
مانند بچه‌ای بودم که مادرش را تازه پیدا کرده باشد. 
گریه‌های بی‌صدایم به یکباره با لبخند هم‌آغوش شد. 
صدای قلبم کم‌کم گوش‌خراش می‌شد. 
از آغوشش بیرون نمی‌آمدم، تقصیر من چیست؟ 
می‌خواست قرارمان را فراموش نکند. 
از آغوشش بیرون آمدم و با اشاره، نگاهش را به سمت ماه شب‌ چهارده‌مان چرخاندم.
چشم‌های هردویمان از این وصال می‌خندید. 
وجودم غرق شادی شد، چون ماه دیگر در انتظار و حسرت نمی‌مانم. 
این‌وصال‌ابدی‌شد! 

امان از عشق...

به قلم: سحر دلبرانه

 ‌  ‌از آبشار پرسیدم کیستی؟
گفت اشک کوه...
گفتم از چه می‌نالی؟
گفت از جدایی او...

به قلم: علی‌رضا مقیمی

گاه باید نبود تا ببینی چه کسانی در خوشی‌ها و ناخوشی‌ها کنارت هستن...
زندگی را سخت نگیر، آنان به بودنت عادت کرده‌اند...
وقتش رسیده نباشی؛ تا چیز هایی ببینی که ندیده‌ای.
کسی که بخواهد بماند می‌ماند، کسی هم که نخواهد نمی‌ماند!
سلیقه‌ها و عقده‌ها باهم فرق دارند و تو فقط بنگر...
به قلم: حانیه گودرزی