انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

اتحادیه سه انجمن،
و وبلایگ نرگس هواخواه

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۶ - Zeinab nasiri
    👏👏👏
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۴ - خوفی
    خوفی
نویسندگان

قلب را سنگ می‌پندارند..!

یکی، جدایی را رویش حک می‌کند

دیگری خیانت 

آخر قلب است که می‌شکند

 

به قلم: مریم اهنوخوش

داستان کوتاه کافه‌ بی نام 

 

روبروی هم توی کافه در انتظار قهوه نشسته بودیم.

مثل همیشه کت و شلوار خوش دوختی به تن داشتی، پالتو کوتاه و مشکی رنگت رو انداخته بودی روی پشتی صندلی، ساعت زیبایی که بی شک با کلی وسواس از بین کلکسیون رنگ و وارنگ ساعت های دیگه‌ات انتخاب کرده بودی و کفش هایی که برق تمیز بودنش بدجوری توی چشم بود.

پات و روی پا انداخته بودی و با اخمی که جزء لاینفک صورتته سیگار کاپیتان بلک دود می‌کردی.

با پک اول و پیچیدن‌‌دود توی فضای اطراف؛ نفس عمیقی کشیدم و ریه‌ام‌ رو با بوی ادکلن خنک تو و بوی شکلات سیگار و عطر تلخ قهوه پیچیده شده توی سالن نوازش کردم.

نگاهی به خودم انداختم، من توی پالتوی قرمز رنگ، بوت های بلند مشکی، شالی که آزادانه روی موهای فر و در هم پیچیده‌ام افتاده بود، و صورت نسبتا بدون آرایشم...

با شنیدن صدای جدی اما نوازش گونه‌ات نگاهم و سوق دادم سمت چشم های طوسی رنگت...

- غرق فکری بانو؟

از شنیدن کلمه بانو با لذت لبخند زدم و گفتم:

- درون سَر 

به غیر از یار و فکرِ یار 

کِی گُنجد ؟!

 

پک دیگه‌ای به سیگارت زدی و گفتی:

- شعر گفتنت و دوست دارم.

 

زمزمه کردم:

- تمام زندگی‌ام صرف شعر گفتن شد

از آن زمان که شنیدم تو شعر می خوانی!...

 

خندیدی و گفتی:

- یعنی الان من دلیل شعرایی ام که می‌گی؟

 

خندیدم و گفتم:

بی دلیل دوستت دارم!

اما دلیلم برای زندگی تویی!...

 

یک تای ابروت و بالا انداختی وبا جدیت خاصی گفتی:

- منم دوست دارم.

منم مثل خودت ابرو بالا انداختم و گفتم:

- ثابت کن.

به پشتی صندلی تکیه دادی و با عشق زمزمه کردی:

 

- دوست ترت دارم از هرچه دوست

ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر

بیشتر از بیشتر از بیشتر...

و چه دل انگیزِ این ثابت کردن هات دلبر...

 

به قلم: نفس حسنی