رو به روی تو ایستادهام، خورشید بانو
باز مرا دیدی و غروب کردی...
تو دنیا را گشتهای، و دست بر سینهی آفاق کشیدهای
فردا صبح که بیایی، دیگر مرا نمیبینی
آخر من گماشتهی بیمزد و مواجب حضرت شب میباشم.
قرص ماهم، خورشید بانو...
قلم: سیده زهرا نواب
رو به روی تو ایستادهام، خورشید بانو
باز مرا دیدی و غروب کردی...
تو دنیا را گشتهای، و دست بر سینهی آفاق کشیدهای
فردا صبح که بیایی، دیگر مرا نمیبینی
آخر من گماشتهی بیمزد و مواجب حضرت شب میباشم.
قرص ماهم، خورشید بانو...
قلم: سیده زهرا نواب
برگهایِ سیلی خورده؛ سرما بغل گرفته بودند و خواب تو را میدیدند،
پاییزم تو تند دویدی در کوچه باغ
مگر قصهی کوچه باغ و باغبان را نشنیده
بودی...
ترکه ای باغ، تشنه گل دادند، و میوهی کال بر زمین گذاشتند... تو هم تنها آمدی و ابرهای تیره را در پشت کوه ها به دست راهزنان سپردی
پاییز من...
قلم: سیده زهرا نواب