انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

ثبت آثار در وبلایگ

انجمن نویسندگی برمودا

اتحادیه سه انجمن،
و وبلایگ نرگس هواخواه

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۶ - Zeinab nasiri
    👏👏👏
  • ۲۴ بهمن ۰۰، ۱۴:۱۴ - خوفی
    خوفی
نویسندگان

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

http://uupload.ir/files/s8b_negar_۲۰۰۶۲۰۲۰_۲۱۵۹۲۸.png

شمعدانی های حیاط نقلیمان خشک شدند
از آن موقع که رفتی آن ها را نیز رها نمودم
حیاتشان، به تو وابسته بود...
همانند من که هر لحظه 
پژمرده می شوم...

به قلم: مبینا ترابی

می‌دانی..!
 این عقربه های لعنتی نمی‌گذرند پا روی پا انداخته‌اند و به ریش نداشته من می‌خندد؛ هه... 
می‌دانی لحاف روی تخت دمر خوابیده است، انگار که نفس های اخرش باشد. 
می‌دانی قهوه توی قوطی هر چه می‌کنم رنگ پس نمی‌دهد. 
گمان کنم افسرده شده است؛ درسرش‌ را کج کرده و با پوزخند عجیبی نگاهم می‌کند 
سکوت خانه مرا یاد چیزی می‌اندازد ولی هرچه فکر می‌کنم اسمش را به یاد 
نمی‌آوردم!
بلند می‌شوم و با گام های بی روحم رو به رویش می‌نشینم او هم ویران است، درست مثل من! با چشم های زمستانی‌ام... پوزخندی‌ می‌زنم که جوابم را با لبخد غمگینی پس می‌دهد.
برایم حرف می‌زند ،داد می‌زند، فریاد می‌زند، مرا می‌زند، نعره می‌کشد، گریه می‌کند و در آخر که آرام شد به من خیره می‌شود.
خواستم بلند شوم دستش را بگیرم و بگویم فلانی جان! بیا تا قهوه بی رنگی برایت بریزم ،بیا تا سیگاری برایت روشن کنم شاید که دردت کم‌شود.
دستم را دراز می‌کنم سمتش که دستم به شی سردی برخورد می‌کنم که اسمش اینه است،
بلند می‌شوم و شیشه عطر یادگاری‌اش را محکم سمت دختر داخل آینه پرتاب می‌کنم 
روی زمین می‌نشینم در دستم می‌گیرمش، دختر داخل اینه لبخند تلخی روی لب هایش می‌رقصد...
چشمانم را می‌بیندم و کار را یک‌سره می‌کشم، حال یادم‌آمد...
سکوت این خانه مرا یاد مرگ می‌اندازد 
چشمانم کم‌کم بسته می‌شود؛ در گوشه‌ای دخترک با لبخند نگاهم می‌کند
بلند می‌شوم آزاد شده‌ام 
یک لحظه جسمی را روی زمین خون آلود می‌بینم!
با بهت نگاهش می‌کنم 
آن من بودم؟
لبخندی به جسم دختر روی زمین انداختم و به سوی خدا کشیده میشوم؟

به قلم: خاطره غلامی